Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «تابناک»
2024-05-08@23:07:01 GMT

خاطراتی از شهید آقامهدی باکری و شهید حاج قاسم

تاریخ انتشار: ۹ فروردین ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۷۴۰۵۴۵۵

خاطراتی از شهید آقامهدی باکری و شهید حاج قاسم

به گزارش تابناک، گزیده‌ای از ویدئوی این گفت‌وگو در ویژه‌ برنامه‌ی نگار سه‌شنبه شب منتشر شده که در ادامه متن آن را می خوانید:

چرا صحبت کردن فرماندهان ما از جمله شهید باکری از بی‌سیم و در خط مقدم نبرد با عقبه، در بین ژنرال‌های بلندپایه‌ی نظامی مرسوم نیست؟
* بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم؛ یاد و خاطره‌ این سردار سرافراز انقلاب اسلامی و ایران عزیز را گرامی می‌داریم و امیدوار هستیم که راه این عزیزان ان‌شاالله تا ظهور حضرت مهدی عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف ادامه پیدا کند و شاهد دستاوردهای بزرگ‌تری از آن چیزی که تاکنون شهدا برای ما به ارمغان آوردند باشیم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

ببینید جنگ ما یک جنگ اعتقادی بود. جنگ بر سر ثروت و مال و منال نبود. و اوج پیروزی ما دستیابی رضایت پروردگار متعال بود. به همین دلیل بود که شهدای ما در این دریای معنوی بیکران و بی‌انتهای الهی غرق می‌شدند و رنگ و بو و ادبیات و زبانشان همه خدایی بود. لذا مسائل دنیایی مثل بالا بودن و یا پایین بودن عوض می‌شد و رنگ و بوی الهی می‌گرفت. هر که به رضای خدا نزدیک‌تر بود یعنی به فداکاری و ایثار نزدیک‌تر بود و مقامش بالاتر می‌رفت. لذا بالایی‌ها آرزو می‌کردند که به آن پایین بروند تا شاید وصل بشوند، و اتصال پیدا کنند. و از این دریای بیکران معنوی بیشتر بهره‌مند بشوند. به همین دلیل ادبیات آقا مهدی باکری از بی‌سیم در اوج آتش و در فاصله‌ی صد متری با عراقی‌ها به‌گونه‌ای بود که انگار مثلاً در یک پارکی دارد قدم می‌زند. یک چنین وضعی از نظر روحی داشت.

کد ویدیو دانلود فیلم اصلی

* شما در آن لحظات، گفت‌وگوی ایشان را از بی‌سیم شنیدید؟
* من چون متوجه شده بودم، مرتب به احمد و آقای رحیم صفوی که به جلو رفته بودند می‌گفتم که آقا مهدی را به عقب برگردانید. خودم می‌خواستم مستقیم با بی‌سیم با ایشان صحبت کنم که برادرها گفتند که آقا مهدی می‌‌داند که اگر ارتباط شما برقرار شد ایشان باید عقب بیاید و اینطور بود. یعنی در طول دفاع مقدس با وجود آن عظمت روحی که داشت و از من و امثال من خیلی جلوتر بود، هیچ‌گاه ندیدم که دستوری به ایشان بدهم و عمل نکند. اما تا آخرین لحظه نتوانستم با او از طریق بی‌سیم ارتباط برقرار کنم و به دوستان گفتم که به هر قیمتی که می‌شود آقا مهدی را به عقب برگردانید و نگذارید آنجا بماند.

* با توجه به اینکه شهید مهدی باکری فرمانده‌ لشکر بود، شما چقدر در محاسبات خودتان برای مدیریت جنگ بر روی توان فرماندهی و لشکری تحت مسئولیت ایشان مطمئن بودید؟
* لشکر ۳۱ عاشورا یکی از لشکرهای بسیار موفق و خط شکن ما بود. هم به‌دلیل رزمندگان با غیرت آذربایجانی و هم به‌دلیل فردی مثل آقا مهدی باکری که فرمانده این لشکر بود. لذا در خط شکنی هر مسئولیتی ما به ایشان می‌دادیم از عهده‌اش برمی‌آمد. ما دو نفر در جنگ داشتیم که من به این‌ها استاد تاکتیک می‌گفتم. یکی آقا مهدی باکری و دیگری حسین خرازی بود. یعنی این‌‌ها از قوی‌ترین استحکامات، پیچیده‌ترین میادین مین، پیچیده‌ترین سیم خاردارها عبور می‌کردند. و در تاکتیک و در خط شکنی استاد کامل بودند.

یادم می‌آید که در عملیات خیبر به‌خاطر آب گرفتگی ما نیروهایمان را عقب آورده بودیم و فقط جزایر مجنون مانده بود، و امام هم فرمان داده بود که باید جزایر مجنون را حفظ کنید. من فرمان امام را به احمد کاظمی و شهید بزرگوار همت و آقا مهدی باکری گفتم. جزیره‌ی جنوبی مجنون سه جبهه داشت. و عراق هم تمام جبهه‌های دیگر را خلوت کرده بود و با تمام قدرت با توپخانه و هواپیما منطقه‌ی کوچک جزیره‌ی جنوبی را متر به متر بمباران می‌کرد. محور وسط جزیره‌ مجنون دست لشکر ۳۱ عاشورا بود که جنگ بسیار سختی در آنجا صورت گرفت. عراقی‌ها یک سنگر بسیار مستحکمی به فاصله‌ی ۸۰ متر جلوی نیروهای ما درست کرده بودند و وقتی آن‌ها سرشان را بالا می‌آوردند ما می‌زدیم، و وقتی ما سرمان را بالا می‌آوردیم آن‌ها ما را می‌زدند. درگیری نزدیک و سخت و شدید بود. آقا مهدی باکری به این نتیجه می‌رسد که اگر سنگر عراقی‌ها منهدم نشود، نیروهایش شهید و زخمی خواهند شد. لذا یک ابتکاری به خرج می‌دهد و حدود کمتر از بیست نفر از بچه‌های آذربایجان را از میان صد نفر انتخاب می‌کند و آن‌ها را آموزش می‌دهد و به آن‌ها می‌گوید به محض اینکه من دستور دادم از سنگر بلند می‌شوید و در عین حال هم که دشمن دارد تیراندازی می‌کند با سرعت تمام و کمتر از یک لحظه خودتان را به سنگر عراقی‌ها برسانید که تا دشمن می‌خواهد دست به کاری بزند شما در سنگر آن‌ها باشید.

بعد ایشان هم همین کار را می‌کند و به محض اینکه احساس می‌کند که زمانش فرا رسیده است به بچه‌ها دستور حمله می‌دهد. تا عراقی‌ها می‌خواستند پشت این تیربارها مستقر بشوند، بچه‌های لشکر ۳۱ به بالای سر این‌ها رسیده بودند و این‌ها را اسیر کرده بودند و سنگر را گرفتند و جزیره‌ جنوبی مجنون کاملاً به دست ما افتاد و عراقی‌ها دیگر نتوانستند کاری بکنند.

* شما ناراحت نمی‌شدید از اینکه چنین فردی در وسط و معرکه‌ی میدان نبرد قرار می‌گیرد و خودش را به‌خطر می‌اندازد؟
* ما راهی غیر از این نداشتیم. ما اگر همه‌مان جلو نمی‌رفتیم امکان نداشت که جنگ را هدایت کنیم. مصلحت نیست من در اینجا از خودم صحبت کنم، ولی خود من سه بار نزدیک بود که در جنگ اسیر بشوم. اما همانند آقا مهدی باکری و حاج قاسم سلیمانی این لیاقت را نداشتم که حضور بیشتری در خط داشته باشم. بنابراین اگر فرماندهان ما جلو نمی‌رفتند امکان نداشت که جنگ را پیش برد. لذا ایشان، حاج قاسم، حسین خرازی، همت، احمد متوسلیان، مهدی زین‌الدین، اسماعیل دقایقی، علی هاشمی، شهید بقایی و سایر فرماندهان دیگر راهی غیر از این نداشتند که خودشان جلوتر از همه حرکت کنند.

* این الگوی فرماندهی که فرماندهان‌ ما باید به خط مقدم می‌رفتند و ما چاره‌ی دیگری برای اداره‌ی جنگ نداشتیم، این الگو در جنگ فقط مختص ما بود و تا پیش از این هم در دانشکده‌های جنگ و هم در استراتژی‌های نوین نظامی چنین الگویی را ما نداشتیم. یک مقدار راجع به این الگو و شاخص‌های آن صحبت کنید.
* البته الگوی مدیریت جهادی که در دفاع مقدس ما کاملاً به ظهور رسید، ریشه‌ و منشأ آن به انقلاب اسلامی، و ۲۲ بهمن و سال‌های مبارزه تا قبل از پیروزی انقلاب برمی‌گردد که در دل جوان‌های انقلابی پیرو امام رشد کرد. و بلوغش در دفاع مقدس بود. یعنی در دفاع مقدس این الگو به بلوغ رسید و تا قبل از آن فقط در تاریخ صدر اسلام چنین الگویی بود. مثلاً در جنگ احد خود پیامبر اکرم به همراه امیرالمؤمنین در خط مقدم می‌جنگیدند و حتی زخمی هم می‌شوند. بعد از آن موقع فقط در دفاع مقدس چنین پدیده‌ای به‌وجود آمد. که ما اسم این پدیده را مدیریت جهادی و مدیریت انقلابی گذاشته‌ایم. این مدیریت ویژگی‌هایی دارد که ما الان در دانشگاه امام حسین داریم آن را مستند می‌کنیم و آموزش می‌دهیم.

اگر کسی از من سؤال بکند که بزرگ‌ترین دستاورد دفاع مقدس چه بود. من مسئله‌ی موشک و پهپاد و... که آن زمان شروع شد و بعداً رشد کرد را در وهله‌ی اول نمی‌گویم. حتی آزادی سرزمین‌های کشور را هم نمی‌گویم. بلکه مهم‌ترین دستاورد دفاع مقدس را من مدیریت انقلابی و مدیریت جهادی می‌دانم که امروز در اختیار ما هست. همان گمشده‌ای که امروز کشور در بسیاری از مسائل با آن مواجه هست و به‌عنوان یک گنج بزرگی در دل آقا مهدی باکری، قاسم سلیمانی، احمد کاظمی و سایر فرماندهان ما به‌وجود آمد و شکل گرفت. اما اولین ویژگی این است که یک فرمانده حرفی نمی‌زند مگر اینکه خودش عامل به آن باشد. یعنی هیچ‌وقت به کسی نمی‌گوید شما جلو برو، بلکه خودش به جلو می‌رود و به دیگران می‌گوید بیایید. در زندگی‌اش، در رفتارش، در صداقتش باید عامل به آن حرف باشد. یعنی اول باید روی خودش عمل کند، بعد به دیگران آن را توصیه کند. حتی به کسانی که در ظاهر زیردست او و در حقیقت فرمانبر او هستند.

ویژگی دوم کار برای رضای خدا است. ما یک اصطلاحی داشتیم که می‌گفتیم مهم نیست کسی گزارش کار شما را متوجه نشود. ما باید اول گزارش‌ خود را به خدا و بعد به دیگران بدهیم. هدف اصلی این بود که آیا خدا از ما راضی هست یا راضی نیست.

* این ویژگی‌هایی که می‌گویید یک مقدار از شخصیت خاص نظامی‌گری فاصله نمی‌گیرد؟
* اتفاقاً عامل شکست‌ناپذیری ما همین‌ها بود. یعنی این نوع باورها، این نوع برخوردها کأنه یک صف بنیانی درست می‌کرد و در حقیقت در میان آتش‌های سنگین نیروهای ما را آب دیده و شکست‌ناپذیر می‌کرد و تبدیل به انسان‌هایی می‌شدند که از همه‌ی موانع می‌توانستند عبور کنند. ویژگی‌ سوم الفت و برادری است که در این نوع مدیریت به‌وجود می‌آید. یعنی عاطفه، برادری و اعتماد کردن به همدیگر، در این مدیریت خیلی اوج می‌گیرد. کمااینکه شما اگر خاطرات فرماندهان شهید و یا در قید حیات را مطالعه بکنید، می‌بینید که بعضی از این‌ها واقعاً عاشق همدیگر بودند. به همین دلیل بود که خیلی از دوستان ما در جبهه‌ی جنگ حتی خانواده‌هایشان را به‌خاطر دفاع از انقلاب و دفاع از مردم فراموش می‌کردند، نه اینکه فراموش بکنند که به یادشان نباشند. اما سعی می‌کردند با احساسات خانوادگی‌شان مقابله بکنند تا بلکه بتوانند آن رسالتشان را انجام بدهند. محبت، عاطفه و برادری در اوج خودش به سر می‌برد. حتی عراقی‌هایی که تا چند دقیقه‌ی پیش روبروی ما تیراندازی می‌کردند، وقتی اسیر می‌شد سر سفره‌ فرماندهان غذا می‌خوردند. در عملیات فتح‌المبین فرمانده تیپ عراقی از کردهای شمال عراق بود که ما او را اسیر کرده بودیم. یک آدم بعثی و خیلی متعصبی بود. چند روز بود که ما اطلاعات مهمی از او می‌خواستیم ولی او اطلاعاتی به ما نمی‌داد، فکر می‌کنم فرمانده آنجا شهید حسن باقری بود. موقعی که داشت با این فرمانده اسیر عراقی صحبت می‌کرد وقت ناهار می‌شود. به‌جای اینکه چند سرباز برای به زندان بردن این اسیر بیایند، حسن باقری گفته بود که من و این افسر عراقی باهمدیگر ناهار می‌خوریم. این فرمانده عراقی وقتی ناهار می‌خورد، مرتب به باقری نگاه می‌کرد و برایش عجیب بود که مگر ممکن است که من به‌عنوان یک اسیر با فرمانده‌ این عملیات غذا بخورم. به‌کلی تمام ذهنیاتش به هم می‌ریزد و می‌گوید که من می‌خواهم به شما اطلاعات بدهم و بعد از ناهار اطلاعات بسیار مهمی را به ما داد. جنگ ما واقعاً برای آدم‌کشی نبود. امروز دفاع ما هم آدم‌کشی و انتقام‌‌کشی نیست.

همین سربازان آمریکایی که برادران سپاهی ما در نیروی دریایی در جزیره‌ فارسی در سال ۸۶ آن‌ها را اسیر کردند، ‌ بچه‌ها آن‌قدر با این‌ها خوب برخورد کرده بودند که این‌ها به‌کلی داشتند عوض می‌شدند. یکی از دلایلی که آمریکایی‌ها می‌خواستند سربازانشان سریع‌تر آزاد بشوند این بود که می‌گفتند می‌ترسیم اخلاق پاسداران روی سربازان ما اثر کند، و این‌ها انقلابی و مسلمان بشوند و برای ما مشکلات درست کنند. یعنی روحیات مردمی و مردم دوستی و مردم یاری در این نوع مدیریت فوق‌العاده بالا است.

* اشاره به سردار سلیمانی کردید، درباره‌ی مدل و الگوی فرماندهی ایشان هم مقداری برای ما بگویید.
* برادرمان قاسم سلیمانی در حقیقت تماماً تربیت شده‌ انقلاب و مخصوصاً دفاع مقدس بود. یک جوان ۲۱ ساله‌ای که وقتی وارد دفاع مقدس می‌شود، همه‌ی شخصیتش جهادی شکل می‌گیرد. از رده‌های بسیار پایین، مثل فرماندهی گردان در عملیات طریق‌القدس در آذرماه سال ۶۰ تا چندماه بعد فرماندهی تیپ در عملیات فتح‌المبین در دی‌ماه سال ۶۰ را برعهده می‌گیرد و تا فرماندهی لشکر پیش می‌رود و تمام فنون و علوم دفاع مقدس را یاد می‌گیرد. لذا ایشان یک انسان کاملاً تربیت شده‌ دفاع مقدس و انقلاب اسلامی بود و اخلاق و روحیاتش در فضای ادبیات و روحیات حضرت امام شکل گرفت. البته بر روی خودش هم خیلی کار می‌کرد، و زحمت می‌کشید، و به عبادات، زیارات و نمازهایش توجه داشت که برای رسیدن به چنین مقامی بسیار مؤثر بود.

ایشان تقریباً ویژگی‌هایی که من در رابطه با مدیریت جهادی گفتم را به نحو کاملی پیدا کرده بود. مدیریت جهادی انواع مختلفی دارد. ممکن است در یک مقطعی از زمان کسانی کنار فرمانده لشکرها بوده باشند، ولی نتوانسته باشند که این مدیریت را یاد بگیرند. ولی بعضی‌ها بودند که از ابتدا تا انتها با همه‌ی وجود در این فضای معنوی و فضای مدیریتی حضور داشتند و کاملاً آن را فرا گرفتند. قاسم سلیمانی این‌گونه بود.

* اواسط دهه‌ی هفتاد وقتی ایشان به‌عنوان فرمانده سپاه قدس انتخاب شدند، پیش از آن در لشکر ۴۱ ثارالله مشغول مبارزه با اشرار در شرق کشور بودند، چه ویژگی در شخصیت و مدل مسئولیت و فرماندهی‌شان دیده شد که ایشان را به این چنین جایگاهی ارتقا دادند؟
* مدت‌ها بود که ما از حاج قاسم تقاضا می‌کردیم و حتی بعضاً فشار می‌آوردیم که به تهران بیاید. منتها ایشان به‌شدت به لشکر ۴۱ ثارالله علاقه‌مند بود. کمااینکه وصیت کرد که در کنار همان رزمندگان لشکر ۴۱ ثارالله دفن شود. عشق و علاقه‌ای که به این لشکر و به رزمندگان و شهدای آن داشت، این عشق و علاقه اجازه نمی‌داد که از این لشکر جدا شود و به تهران بیاید. از طرف دیگر در مسئله‌ی فرماندهی قرارگاه جنوب شرق که شامل استان‌های هرمزگان، کرمان، سیستان و بلوچستان و جنوب خراسان در مقابل این اشرار می‌شد، به‌دلیل اینکه ما مشغول جنگ بودیم، اشرار بعضی از روستاها و ارتفاعات جنوب کرمان را گرفته بودند و جاده‌ها را می‌بستند و مردم را اذیت می‌کردند. و تا مرز پاکستان یک منطقه‌ی بسیار وسیعی را ناامن کرده بودند. ما ایشان را فرمانده‌ آنجا گذاشتیم و ظرف دو سال خیلی خوب توانست شرق کشور را آرام بکند و اشرار را از روی کوه‌ها به پایین بیاورد و خیلی از آن‌ها را به کار کشاورزی مشغول کند. چون ما به کمک وزارت کشاورزی بیش از ۱۱۰ حلقه‌ی چاه در اطراف کهنوج درست کرده بودیم و این چاه‌ها به‌خاطر بیکاری و استفاده نکردن در حال از بین رفتن بودند، حاج قاسم مأمور شده بود که این اشرار را از کوه‌ها پایین بیاورد و آن‌ها را به کار کشاورزی مشغول کند. یعنی آن‌ها را از آدم‌کشی به کشاورز تبدیل کرده بود. این استعدادها باعث شد که ایشان قابلیت و شایستگی فرماندهی قدس را پیدا کند. البته چندماهی هم من در همان زمان ایشان را به‌عنوان رئیس کمیسیون سیاسی، دفاعی و امنیتی مجمع گذاشتم و کاملاً قابلیت اداره‌ راهبردی و آگاهی به مسائل سیاسی، دفاعی و امنیتی را داشت و این شایستگی را نشان می‌داد.

* و حسن ختام گفت‌وگو؛ آخرین خاطره‌ای که از شهید حاج قاسم سلیمانی دارید، برای مردم بگویید.
* هفته‌ها و روزهای آخر من خیلی نگران ایشان بودم. حتی در جلساتی که با فرماندهان داشتم به آن‌ها گفتم که کاری کنید که ایشان کمتر به مأموریت بروند، و بچه‌های دیگر را بفرستید، اما توفیق پیدا نکرده بودم که حضوری با ایشان صحبت کنم. هفته قبل از شهادت، با تلفن احوالش را پرسیدم و از ایشان تقاضا کردم که مراقب خودش باشد. و چند روز بعد این حادثه اتفاق افتاد و ما از احساس وجودی ایشان در کنار خودمان محروم شدیم....

منبع: تابناک

کلیدواژه: کروناویروس نوروز 99 روز پاسدار جهش تولید طرح فاصله گذاری اجتماعی محسن رضایی شهید باکری نگار کروناویروس نوروز 99 روز پاسدار جهش تولید طرح فاصله گذاری اجتماعی آقا مهدی باکری قاسم سلیمانی مدیریت جهادی دفاع مقدس ی فرماندهی حاج قاسم عراقی ها ی بسیار بی سیم بچه ها

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.tabnak.ir دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «تابناک» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۷۴۰۵۴۵۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

کتاب‌هایی که اگر فیلم شوند، پرفروش می‌شوند

گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، مهناز سعیدحسینی- مریم قربان زاده نویسنده شناخته شده‌ای در کشور ما است که عموماً او را با کتاب «خاتون» و «قوماندان» که توجه و تقریظ رهبر انقلاب را به دنبال داشت، می‌شناسند، اما این نویسنده صاحب سبک کتاب‌های متعدد و قابل توجهی در حوزه ادبیات دفاع مقدس با تمرکز ویژه بر روی نقش بانوان دارد که نه تنها هم قد و قواره خاتون و قوماندان هستند، بلکه حتی می‌توان این کتاب‌ها و ویژه حوض شربت این نویسنده را یک سر و گردن بلندتر هم دانست. با این بانوی نویسنده گپ و گفتی درباره ادبیات دفاع مقدس و نقش زنان در این ادبیات داشتیم که با هم در ادامه می‌خوانیم:

خانم قربان زاده! از نظر شما اهمیت پرداختن به شخصیت مادران و همسران شهدا یا جانبازان چیست؟ این پرداخت چه کمکی می‌تواند به وضعیت امروز ما در حوزه زنان بکند؟

ما در جامعه و به خصوص در مورد نوجوان‌ها نیاز به الگو داریم. از این منظر خواندن از موفقیت‌ها و توفیقات افراد حتماً اثرگذار خواهد بود و به تغییر دیدگاه خیلی از خانم‌هایی که مشکلات و مسائل زندگی‌ شان تقریباً شبیه آنها است، کمک می‌کند. کلاً قصه گویی ما ایرانی‌ها سر همین ماجرا است. از کودکی دنبال این مسئله بودیم که ببینیم آن شخص چطور مشکلش را حل کرد و در آن افسانه چه اتفاقی افتاد و برای آن اسطوره چه مسئله‌ای پیش‌آمد و بعد بعد به خودمان بگوییم پس تو هم می‌توانی همان راه را بروی و موفق شوی.

الگویی برای زنان امروز

 زن امروز جامعه ما یک مقدار سردرگم شده است. نمی‌داند که دقیقاً از خودش چه می‌خواهد. دلش می‌خواهد یک مادر خیلی خوب و کامل باشد، دلش می‌خواهد تحصیل کرده در مدارج عالی باشد، دلش می‌خواهد یک مانکن باشد ... نمی‌داند چه می‌خواهد و به همین دلیل هر دری را می‌زند تا ببیند کدام یک از این جنبه‌ها می‌تواند او را به آرامش برساند. دیدن الگوها و شنیدن زندگی آن‌ها از این جهت که این راه را نشان می‌دهد و الگویی می‌شود تا به راه دیگری هم فکر کرد و طور دیگری هم نگاه کرد، اهمیت دارد.

کیفیت کتاب‌های منتشر شده در این زمینه چگونه است؟

 آن چنان نیست که انتظار می‌رود و لایق این حوزه است. علی رغم تنوعی که به لحاظ موضوعات و افراد و سوژه‌ها و زندگی‌هایی که بازتاب داده می‌شود، کتاب‌ها خیلی متنوع نیستند؛ یعنی انگار روی یک سیر خط زمانی پیش می‌روند. هرچند همه آنها یک جاهایی باهم دیگر فرق می‌کنند اما در نهایت یک زندگی شبیه زندگی یکی دیگر شد. گرچه سبک زندگی آدمهایی که در این مسیر هستند تا حدودی شبیه هم هست، اما این شباهت یک وقت‌هایی باعث شده که خواننده را نتواند قانع برای خواندن کتاب جدید کند. تعجیلی هم که ناشرها دارند برای کتاب‌های این سبکی که به فلان مراسم و به فلان تاریخ برسد و در کنارش عدم همکاری خانواده‌ها باعث می‌شود نویسنده فراغ بال نداشته باشد و نتواند ان چنان که دلش می‌خواهد بنویسد همین منجر می‌شود به کتاب‌سازی.

حجم کار زیاد است و همه دلشان می‌خواهد در این حوزه باشند و برای خودشان کلی تکلیف و وظیفه تعیین کرده‌اند، اما به لحاظ کیفیت آنچه که باید باشد نیست. ضعف ادبی و قدرت مانور ادبیات، به لحاظ تاریخی و نگاه جدید و خلاقی که نویسنده باید داشته باشد بر فقر آثار می افزاید و همین‌ها دست به دست هم می‌دهد که این کارهای ضعیف بر کارهای قوی غلبه کند و کارهای قوی چوب کارهای ضعیف را بخورد.

ضربه به ادبیات پایداری و کتاب‌هایی که طعم و نمک ندارند

این کتاب سازی‌ها چه آسیبی می‌زنند و در مقابل چه کار باید کرد؟

 دلم می‌خواهد به نهادها و ارگان‌های مسئول بگوییم که کاری نکنند! حداقل در حوزه‌ی ادبیات و بحث‌های رسانه‌ای کاری نکنند. ما بیشترین ضربه را از همین نهاد‌ها و ارگان‌ها و سازمان‌هایی خوردیم که دلشان می‌خواست بیلان کاری پر کنند و زودتر طرحها را به تولید برسانند و کتاب‌ها را منتشر کنند و لیست بدهند و جدول پر کنند. علی الخصوص بسیاری از اینها نگاه ادبی به کتاب‌ها ندارند؛ نگاه اعتقادی دارند و آن احساس تکلیف_ که حتماً محترم و مقدس است_ باعث ورود آنها شده اما بیشتر آسیب می‌زنند. چقدر از ادبای کشور و اهل پژوهش و ادبیات، در مصادر تولید کتاب‌های حوزه دفاع مقدس هستند؟ چقدر رسته‌های نظامی یا دولتی در مناصب تولید این آثارند؟ در این شکل دیگر آن شانیتی که کار ادبی باید داشته باشد و در ادبیات پایداری خودش را نشان بدهد، ندارد. چون آن ارگان و نهاد و موسسه دنبال این هستند که زودتر کتابش دربیاید و بعد بتواند آن را بگذارد روی میز و جلو بقیه‌ی نهاد‌ها و ارگان‌ها بگوید مثلاً من این کتاب را چاپ کردم و این سوژه ما بوده و مسائل این چنینی...

این کارها به ادبیات پایداری آسیب زده است. بسیاری از این کتابها خشک و بی‌روح هستند و طعم و نمک ندارند.

نظرتان درباره جایزه‌ها چیست؟

جایزه‌ها با هدف رشد و شناسایی و تشویق نویسنده‌هاست اما عملاً جایزه‌ها برای کتاب‌های سفارشی خود نهادهای سفارش دهنده است. وقتی خودشان کتاب می‌نویسند، خودشان تقدیر و خودشان چاپ می‌کنند باید خودشان هم کتاب را بخوانند!

این قسمت ماجرا آزار دهنده است و کار برای نویسنده‌هایی که بخواهند مستقل کار کنند و زیر بلیت کسی نباشند، سخت است و نامشان در لیست کاندیداهای جوایز قرار نمی‌گیرد.

اعتبار جوایز به آثاری است که بر می‌گزینند. انتخاب آثار ضعیف به صرف این که سفارش دهنده یا ناشر یا داوران دستی در تولید آن داشته‌اند، ضربه زدن به اعتبار جوایز ادبی است و نویسندگان اصیل ترجیح می‌دهند اصلاً در چنین جوایزی شرکت نکنند.

یعنی شما معتقد هستید برای تولید آثار بهتر و بیشتر در حوزه دفاع مقدس به حمایت نهادها و ارگان‌ها هیچ نیازی نیست؟

این حمایت‌ها و احساس تکلیف‌های نادرست باعث شده ما با لشکری از آدم‌ها مواجه باشیم که توهم نویسندگی دارند. فضا آن قدر بی‌در و پیکر شده که همه دل شان برای شهدا می‌سوزد و احساس می‌کنند باید قلم دست بگیرد و بنویسد. اما این افراد ادبیات را نمی‌شناسند و با شرکت در چند کلاس و دوره فکر می‌کنند نویسنده شده‌اند. نویسنده‌ای که رمان نخوانده و ادبیات و سبک‌ها و اصلاً جریانات ادبی را نمی‌شناسد، چطور می‌تواند نویسندگی کند؟ به صرف اینکه قلم خوبی دارد؟

قلم‌هایی که نیاز به رشد دارند

این قلم قابل احترام است اما همان قلم نیاز به رشد و پرورش دارد. با چهار تا کارگاه و کلاس نویسندگی که آدم نویسنده نمی‌شود. اما این اتفاق دارد می‌افتد و کرور کرور از این مدل آدم‌ها می‌آیند و کتاب می‌نویسند. هر چند با همان کتاب اول _متاسفانه بگوییم یا خوشبختانه _خلع سلاح می‌شوند و دیگر اقبالی به سمتشان پیدا نمی‌شود. این درد هم دامن‌گیر افراد است و هم دامنگیر ادبیات. یک بار یکی از ناشران از من خواست تا بر کار نویسندگانشان نظارت کنم. یکی از شروط من برای این کار این بود که این نویسنده‌ها صد رمان برتر دنیا را خوانده باشند و لیست رمان‌های خوانده شده‌شان را به من بدهند. اما آن ناشر خندید و گفت شما خیلی توقعتان بالا است!

طبیعی است وقتی اینطور به ادبیات نگاه می‌کنند نباید منتظر کتاب‌های مانا و تأثیر گذار باشیم.

مساله مهم دیگر اینکه با وجود کتاب‌های ضعیف و سطحی، ما کتاب خوب در حوزه دفاع مقدس کم نداریم، چرا از این کتاب‌ها به اندازه کافی اقتباس نشده است و ما فیلم خوب دفاع مقدسی هم کم داریم؟

این را باید از کارگردان‌ها و سینماگران و تهیه کننده‌ها بپرسید. سرمایه گذاری در این گونه موضوعات توجیه پذیر است و می‌توانند سرمایه‌شان را برگردانند. مردم ادبیات پایداری را دوست دارند و از فیلم‌هایی که ساخته‌ می‌شود استقبال می‌کنند.

چه طور می‌توان یک زنجیره کامل از کتاب تا اثر هنری مثل تئاتر، فیلم، مستند، انمیشن و در کشور ایجاد کرد؟

سینمای ما هنوز نفهمیده که اصالت با متن و با کتاب است. همان طور که بازیگر نمی‌داند اصالت با کارگردان است و کارگردان از او مهم‌تر است. کتاب‌های خوب دفاع مقدس کارهای آماده‌ای هستند. علی الخصوص کارهایی که مربوط باشد به زندگی همسران شهداست، صحنه‌های نظامی و هزینه بردار هم ندارد که خرجش بالا باشد. سوژه این کتاب‌ها هم مورد نیاز جامعه است. اینکه در سال‌های پس از پیروزی انقلاب سراغ این سوژه‌ها نرفتند واقعاً برای من هم جای سؤال دارد. یک بخش‌اش شاید بحث همین رسانه‌ها و مطبوعات و تلویزیون است که این نیاز را منتقل و این بستر را فراهم نکرده‌اند تا گفت‌وگویی بین نویسنده و فیلمنامه‌نویس یا تهیه‌کننده اتفاق بیافتد و نویسنده بتواند تهیه‌کننده و کارگردان را مجاب کند که آنچه نوشته است ارزش فیلم ساختن را دارد. گفت‌وگویی بین این دو گروه برقرار نمی‌شود.

به هر حال برای بسیاری از کارگردان‌ها و تهیه کننده‌ها اقتصاد خیلی مهم هست و بالاخره بحث اقتصاد سینما چیزی نیست که آدم بتواند از آن بگذرد یا حتی بخواهد زیر سوالش ببرد اما بعضی از کارها و کتاب‌های دفاع مقدس آن قدر خوب هستند که اگر ساخته شوند بازخورد خوبی خواهد داشت و مطمئناً تهیه کنندگان می‌توانند به بازگشت سرمایه خودشان مطمئن باشند. چه بسا که بیش از بازگشت سرمایه هم برایشان داشته باشد؛ چیزی که تا الان تجربه نشان داده فیلم‌های خانوادگی طیب و طاهر با دیالوگ‌های خلاقانه و با صحنه پردازی‌های فکر شده توانسته‌اند مردم را به تماشای خودشان بکشانند و موفق شوند.

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • تصویری دیده نشده از شهید زاهدی در کنار حاج قاسم و شهید کاظمی
  • ترکیب دل‌انگیزی از ایران و عراق و افغانستان
  • برگزاری یادواره روحانی شهید سیروس در لنده
  • پیام تسلیت آیت الله نورمفیدی در پی شهادت مامور گلستانی فراجا
  • رضایت استاندار قزوین از اجرای طرح «دختران حاج قاسم»
  • «سروان شوذب مشکینی» زیر تیغ نقد
  • کتاب‌هایی که اگر فیلم شوند، پرفروش می‌شوند
  • ضرورت الگوسازی و معرفی بانوان ایثارگر و شهید به نسل جوان
  • حضور نشر سرو با بیش از ۱۱۳ عنوان اثر در نمایشگاه کتاب تهران
  • دست پر «مکتب حاج قاسم» در نمایشگاه کتاب تهران